اثر متقابل فقه و اخلاق در يكديگر

پدیدآورداوود الهامی

نشریهمکتب اسلام

شماره نشریه1

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1075 بازدید
اثر متقابل فقه و اخلاق در يكديگر

داود الهامى

نيروى اخلاقى; ضامن اجراى احكام فقهى

بـراى عمل شدن بـه قانون, تـنها اعلان حكم و وجود قوه اجرائيه كافى نيست, بلكه آنچه قانون را در سطح فرد و جامعه در هر شرائط منشإ اثر مى سازد, وجود نيروى اخلاقى و تـعهد فردى و جمعى است و اين نوع ضامن اجرا در درون ذات افراد و پيوسته بـا ايشان همراه است.
قوانينى كه در دنيا موجـود هستـند, از لحاظ غرض و هدف بـر دو گونه است:
1 - قوانينى كه غايت آنها رفع هرج و مرج و حـفظ امنيت جـامعه است.
2 - قوانينى كه غايت و غرض آنها, علاوه بـر امنيت جامعه, وصول بشر است به نهايت درجه سعادت.
فقه اسلامى يكى از اينگونه قوانينى است كه بـه نام قانون الهى به جامعه بشرى اعطإ شده و عمل بـه اين قانون سعادت حقيقى بـشر را از هر لحاظ تإمين مى كند 1.
از اينجـاست كه اهميت ((قانون دينى)) بـر ((قانون مدنى)) بـه خوبى آشكار مى گردد در واقع, ((حكم)) در دين بـه صورت ((وظيفه)) درمىآيد و در ((قانون)) بـه صـورت ((مقـررات)) اجـرإ مى شـود و معلوم اسـت كه رعايت مقرراتـى كه قانون تـعـيين مى كند بـا اداى وظيفه اى كه دين تـكليف مى كند, چه اندازه متـفاوت است و از همين تفاوت اختلاف فاحشى نيز در تـإمين سعادت جوامع پـديدار مى گردد.
اين است كه دادستان اسبق ديوان كشور ايالات متحده آمريكا نظر به همين مزيت است كه پـيروان اين شريعت اطاعت از دستـورات دينى را يك نوع فريضه وجـدانى و واجـب دينى مى شناسند و احكام آن را بـه ديده قداست و احترام مى نگرند در صورتى كه قوانين وضعى و نظامات بشرى در نظر مردم هيچگونه قداست و روحانيتى ندارند و چه بـسا كه بـسـيارى از احـكام و مقررات آن را بـه عنوان بـارى گران تـلقى مى كنند و به هر وسيله و از هر راه كه ميسر باشد, از زيربـار آن مى گريزند ولى شريعت آسمانى اسلام, در نظر پيروان آن, پرتو اراده و مظهر رضاى خالق است و از اين جهت تخلف از احكام آن بـه عقيده مسلمانان, گناهى بزرگ و مستوجب كيفر است چنانكه دكتر
((عبدالفتاح عبدالباقى)) كه يكى از اعلام حقوق و رجال قانون عصر حاضر مى باشد, به همين مناسبت مى گويد:
((در قوانين وضعى سزاى جرم همراه جـرم است الا اين كه اين سزا هميشه سزاى دنيوى اسـت زيرا واضع قانون وضعى; طبـعا مالك آخـرت نيست و نتيجه اينگونه كيفر دادن اين است كه هركس بتواند خود را به گريزگاه قانون برساند, مجرم محسوب نمى شود)) 2.
و نيز دكتر ((محمد يوسف موسى)) در كتاب ((الفقه الاسلامى)) پـس از نقل اين بيان مى افزايد:
((اما قانون آسمانى, كه عاليترين نمونه آن فقه اسلامى است, در خـصـوص سـزاى اعمال راه و رسـمى ديگر دارد زيرا هم در اين دنيا پـاداش و كيفر مى دهد و هم در آخرت. و جزاى اخروى هميشه بـزرگتر از جزاى دنيوى است و بـه همين جهت شخص معتـقد هميشه وجود پـليس سرى را در نهاد خـود احـساس مى كند كه خـود را از اطاعت اوامر و نواهى او ناگزير مى بـيند هرچـند كه در اين دنيا فـرار از كيفـر براى او ميسر باشد...)) 3.
از اين جـاسـت كه دادسـتـان ديوان كشـور ايالات متـحـده آمريكا ((رابـرت هوگوت جكسون)) در مقام مقايسه ميان احكام دينى اسلام و حقوق مدنى آمريكا, مى گويد:
((قانون در آمريكا فقط يك تماس محدودى بـا اجراى وظايف اخلاقى دارد, در حـقيقت يك شخـص آمريكائى در همان حـال كه ممكن است يك فرد مطيع قانون بـاشد, ممكن است يك فرد پست و فاسدى هم, از حيث اخـلاق بـاشد. ولى بـرعكس آن, در قوانين اسلامى, سرچـشمه و منبـع قانون اراده خدا اسـت اراده اى كه بـه رسـول او محـمد(ص)مكشوف و عيان گرديده اسـت اين قانون و اين اراده الهى, تـمام مومنان را جـامعه واحـدى مى شناسـد, در اينجـا مذهب, نيروى صحـيح و سـالم, التـصـادق دهنده جـماعـت مى بـاشـد نه مليت و حـدود جـغرافيايى.
در اينجا خود دولت هم مطيع و فرمانبر دار قرآن است... به نظر مومن, اين جهان دهليزى است به جهان ديگر كه جهان بـهتر بـاشد و قرآن قواعد و قوانين و طرز سـلوك افراد را نسـبـت بـه يكديگر و نسبت به اجتـماع آنها معين مى كند تـا آن تـحول سالم را, از اين عالم بـه عـالم ديگر, تـإمين نمايد. غير ممكن اسـت تـئوريها و نظريات سياسى و يا قضايى را از تـعليمات پـيامبـر تـفكيك نمود, تعليماتى كه طرز رفتار را نسبت به اصول مذهبى و طرز زندگى شخصى و اجتـماعى و سياسى همه را تـعيين مى كند. اين تـعليمات بـيشتـر وظيفه و تكليف براى انسان تـعيين مى كند تـا حقوق. يعنى تـعهدات اخلاقى كه فرد ملزم به اجراى آن مى بـاشد, بـيشتر مطمع نظر است و هيچ مقامى هم, در روى زمين نمى تـواند فرد را از انجـام آن معاف بدارد و اگر از اطاعت سرپيچى كند, حيات آينده خود را به مخاطره انداخته است)) 4.

زمينه سازى براى پذيرش احكام

براى اين كه قانونگذار, از وضع قانون بـه نتيجه مطلوب بـرسد, تنها دقت در تحسين و تحكيم قانون كافى نيست, بلكه علاوه بر اين, لازم اسـت كه قانونگذار از طرف كسـانى كه قانون بـراى ايشان وضع شده, اطمينان حاصل نمايد بـه اين معنى كه ضامن اجـرائى در داخل قلوب و نفوس ايشان بـگمارد و شك نيسـت كه ضامن اجـراى هر قانون ايمان مردم بـه عدالت قانون و خشنودى از مقررات آن است. چنانكه از قرآن و سنت استفاده مى شود, تشريعات اسلامى بيش از هر شريعت و قانون از اين مزيت برخوردار است زيرا احكام و تكاليف خود را بر پـايه هاى محكم و ايمان و اعتقاد اشخاص استوار ساخته است و علاوه بـر اين, زمينه سازى كلى بـه منظور جلب قبـول و كسب پذيرش مردم, بـراى يكايك احكام بـه زمينه سازى جداگانه پرداخته و از اين راه از منتـهاى رضا و اطمينان مكلفين بـرخوردار شده است. اينك چـند مورد را به عنوان مثال يادآور مى شويم:
يكى از احكام مهم اسلامى ((زكات)) است. زكات يك نوع ضريبه بـر نصابهاى معين از دارائى است كه مى بـايد از پاكيزه ترين قسمت مال پـرداخت گردد و شكى نيست كه دل بـرداشتـن از مال دنيا كارى بـس دشوار است و با خوى بخل كه در طبيعت اغلب اشخاص وجود دارد, بسى ناسازگار مى باشد از اين جهت شارع اسلام بـراى جايگزين ساختن اين حكم در اعماق قلوب, بـا لطيف ترين وجهى بـه زمينه سازى پرداخته و با بيانى نافذ و موثر افكار را براى پذيرش اين حكم آماده ساخته است.

چنانكه قرآن كريم در اين باره فرموده است:

(خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلاتك سكن لهم و الله سميع عليم)5.
((از اموال آنها زكات بگير تا بـه وسيله آن, آنان را پاك سازى و پـرورش دهى و بـه آنها(هنگام گرفتـن زكات)دعا كن كه دعاى تـو مايه آرامش آنهاست و خداوند شنوا و داناست)) .
در اين آيه بـه دو قسمت از فلسفه اخلاقى و اجتماعى زكات اشاره شده و خطاب به پيامبر فرموده: تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نمو مى دهى, و آنها را از رذائل اخلاقى, از دنياپرستى و بـخل و امساك پـاك مى كنى و نهال نوعدوستـى و سخاوت و تـوجـه بـه حـقوق ديگران را در آنها پـرورش مـى دهى. از اين گـذشـتـه, مـفـاسـد و آلودگيهائى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبـقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجـود مىآيد, بـا انجـام اين فريضه الهى بـر مى چـينى و صـحـنه اجـتـماع را از اين آلـودگـيها پـاك مى سـازى. و نيز همبـستـگى اجـتـماعى و نمو و پـيشرفت اقتـصادى در سايه اينگونه برنامه ها تإمين مى گردد بنا بـر اين حكم زكات هم ((پاك كننده فرد واجتماع)) است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد و هم سبـب پيشرفت جامعه. و اين رساترين تعبـيرى است كه دربـاره زكات مى تـوان گفت: از يكسـو آلودگيها را مى شـويد و از طرف ديگر تكاملآفرين است.
قران كريم با اين بيان خاطرنشان ساخته است كه پرداخت زكات به نفع خـود موديان زكات است زيرا از طرفى آئينه نفوس را از زنگار بـخل و امساك مى زدايد و از طرفى جـامعه را از عوامل كينه و حسد پيراسته مى سازد.
بـديهى است, پـس از ساختن چنين زمينه محكم در قلوب, آنگاه كه فقه اسلامى جزئيات اين حكم را بيان كند, هيچ شخص مسلمان و معتقد بـه قرآن و سنت بـه خود اجـازه نمى دهد از پـرداخت زكات امتـناع ورزد.
نمونه ديگر, موضوع ((جهاد)) است و جاى ترديد نيست كه اين خود حكمى بسيار دشوار است زيرا بيشتر مردم بيش از آنچه در بـذل مال بخل مى ورزند, از بـذل جان مضايقه دارند. از اين رو قرآن در مقام ترغيب و تشويق به جهاد منطقى محكم بكار برده و اشعه انوار خيره كننده وحى را تا اعماق دلها نفوذ بـخشيده و انجام اين وظيفه را از جهان و آنچه در آن هست, بـرتر شمرده و شخص شهيد را بـه وعده خلود در سراى سعادت و رضاى خداوند دلگرم و اميدوار ساختـه و از آن جمله فرموده است:(كتب عليكم القتـال و هو كره لكم و عسى إن تـكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى إن تـحبـوا شيئا و هو شر لكم والله يعلم و إنتم لا تعلمون)6.
((جـهاد در راه خـدا بـر شما مقرر شده اسـت درحـالى كه از آن اكراه داريد و چه بسا از چيزى اكراه داشته باشيد, كه خير شما در آن است و يا چـيزى را دوست بـداريد كه شر شما در آن است و خـدا مى داند و شما نمى دانيد)) .
اين آيه اشاره بـه يك اصل اساسى در قوانين تـكوينى و تـشريعى خداوند مى كند و روح انقياد و تسليم را در برابـر اين قوانين در افراد انسان پرورش مى دهد و آن اين كه افراد بشر نبايد در برابر قوانين پروردگار تشخيص خود را ملاك قضاوت قرار دهند, زيرا به طور مسلم علم آنها از هر نظر محدود و ناچيز و در برابر مجهولات آنها همچون قطره اى در بـرابـر درياست. بـنابـراين قوانينى كه از علم خداوند سرچشمه مى گيرد, هرگز نبايد در برابـر آن روى درهم كشيد, بلكه بايد بدانند همه آنها به سود و نفع آنهاست 7.
همچـنين در آيه ديگر جـهاد در راه خـدا را معـامله اى سـودآور تـعبـير مى كند و شهادت يا پـيروزى در ميدان جهاد در راه خدا را مستوجب اجرى عظيم مى شمارد و اين حقيقت را با بيانى نافذ و مهيج اينگونه بيان مى كند:
(فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوه الدنيا بالاخره و من يقاتل فى سبـيل الله فيقتـل او يغلب فسوف نوتـيه اجرا عظيما)8.
((كسانى كه زندگى دنيا را بـه آخرت فروختـه اند, بـايد در راه خدا پـيكار كنند و آن كس كه در راه خدا پـيكار كند و كشته شود, يا پيروز گردد, پاداش بزرگى به او خواهيم داد)) .
آيه كريمه, مشعر بـر جـهت اهميت جـهاد اسـت زيرا كسـى در اين پيكار قدم مى نهد كه از سر جان در مى گذرد و چون خداوند عادل است اجرى براى مجاهد در راه خدا مقرر فرموده است كه مناسب بـا بـذل جان باشد و چون خداوند هر حسنه را به چندين برابر پاداش مى دهد, مى توان گفت كه پاداش جهاد در راه خدا بـرون از حد و نهايت است.
ضمنا آيه بـه اين معنى اشعار دارد كه لازمه بـهره مند شدن از اين اجر بزرگ تنها كشته شدن نيست و آنان كه موجب غلبـه اسلام مى شوند و پس از جنگ زنده مى مانند, آنان نيز از اين اجر عظيم برخوردارند.
و در مورد ديگر ((جـهاد)) را بـه معـامله اى تـشـبـيه مى كند و خـريدار را خـدا و فروشنده را مردم مومن و مبـيع را جـان و مال ايشان و ثمن را بـهشت و شروع بـه معامله را قيام بـه جهاد قرار مى دهد و اين معامله پرسود را بر اين گونه مطرح مى كند:
(ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بإن لهم الجنه يقاتلون فى سـبـيل الله فيقتـلون و يقتـلون وعـدا عـليه حـقا فى التوراه و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبـشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم)9.
((خداوند, جـانها و اموال مومنان را خـريده است كه در عوض آن به آنان بهشت ارزانى دارد, چه اين مومنان در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند. اين وعده راستين بر عهده خداست و به اين وعده در تورات و انجيل و قرآن تـصريح شده است. اى پـيغمبـر بـه آنان كه به پيمان الهى وفا كنند, بگو شما را بـه اين معامله كه بـا خدا كرده ايد, بـشارت بـاد. آن معامله فوز و رستـگارى بـزرگ است)) .
گذشته از اين آيات و نظائر آن, كه بـه عنوان زمينه سازى بـراى قبول فداكارى و جانبـازى در ميدان جهاد در قرآن كريم آمده است, احاديثى بسيار مهيج و تكان دهنده از پيامبـر اسلام(ص)در تإييد و تـإكيد اين موضـوع رسـيده اسـت كه مقـام, گنجـايش ذكر آنها را ندارد.
البـتـه چـنين زمينه سازى بـراى تـشريع حـكم جـهاد, فداكارى و جانفشانى را براى مسلمانان سهل و آسان ساخت.
و يك نمونه ديگر موضوع تـحريم خمر و شراب است. شرابـخوارى در زمان جاهليت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت و به صورت يك بلاى عمومى درآمده بود, تا آنجا كه بـعضى از مورخان مى گويند:
عشق عرب جـاهلى در سه چيز خلاصه مى شد: شعر و شراب و جـنگ! و نيز از روايات استفاده مى شود كه حـتـى بـعد از تـحـريم شراب مسإله ممنوعيت آن براى بعضى از مسلمانان فوق العاده سخت و سنگين بود, تا آنجا كه مى گفتـند: ((ما حرم علينا شيى اشد من الخمر)) ((هيچ حكمى بر ما سنگين تر از تحريم شراب نبود)) 10.
بديهى است كه اگر شارع اسلام مى خواست بدون رعايت اصول روانى و اخلاقى و اجتماعى با اين بلاى بزرگ عمومى به مبارزه برخيزد, ممكن نبود و لذا از روش تحريم تـدريجى و آماده ساختـن افكار و اذهان بـراى ريشه كن كردن ميگسارى كه بـه صورت يك عادت ثـانوى در رگ و پـوست آنها نفوذ كرده بـود, استفاده كرد و زمينه را بـراى اعلان حكم قطعى آماده ساخت بدين تـرتـيب كه نخست در بـعضى از سوره هاى مكى اشاراتـى بـه زشـتـى اين كـار نمود چـنانكـه در سـوره نحـل مى خوانيم:(و من ثمرات النخيل و الاعناب تتـخذون منه سكرا و رزقا حسنا...)11 ((از ميوه هاى درخـت نخـل و انگور, مسكرات و روزيهاى پاكيزه فراهم مى كنيد)) .
در اينجـا ((سكر)) يعنى مسكر و شرابـى را كه از انگور و خرما مى گرفتند, درست در مقابل ((رزق حسن)) قرار داده است و آن را يك نوشيدنى ناپـاك و آلوده شمرده است. ولى عادت زشت شرابـخوارى از اين ريشه دارتر بود, كه با اين اشاره ها ريشه كن شود.
دومين دستور در زمينه منع شرابـخوارى بـه صورت قاطع تـرى نازل گشت, تا افكار را براى تـحريم نهائى آماده تـر سازد و آن هنگامى بـود كه آيه(يسئلونك عن الخـمر و الميسر قل فيهما اثـم كبـير و منافع للناس و اثـمهما اكبـر من نفعهما)) 12 نازل گرديد در اين آيه ضمن اشاره بـه منافع اقتـصادى مشـروبـات الكلى بـراى بـعضى جوامع, همانند جامعه جاهليت, اهميت خطرات و زيانهاى بزرگ آن را كه بـه درجات از منافع اقتـصادى آن بـيشتـر است, يادآور مى شود. و به دنبال آن فرمود:(يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوه و إنتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون)13 بـه مسلمانان صريحا دستور داده شد كه در حال مستى هرگز نماز نخوانند تا بـدانند بـا خداى خود چه مى گويند.
آشنائى مسلمانان بـه احـكاحـ اسـلام و آمادگى فكرى آنها بـراى ريشه كن ساختن اين مفسده بزرگ اجتماعى و اخلاقى كه در اعماق وجود آنها نفوذ كرده بـود, سبـب شد كه دستور نهائى بـا صراحت كامل و بيان قاطع كه حتى بـهانه جويان نيز نتوانند بـه آن ايراد گيرند, نازل گرديد:(يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون); (انما يريد الشيطان إن يوقع بينكم العداوه و البغضإ فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكرالله و عن الصلوه فهل إنتم منتهون)14.
((اى كسـانى كه ايمان آورده ايد, شراب و قمار و بـتـها و ازلام پـليدند و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تـا رستـگار شويد.
شيطان مى خواهد در ميان شما بـه وسيله شراب و قمار عداوت ايجـاد كند و شما را از ذكر خـدا و از نماز بـاز دارد آيا(بـا اين همه زيان و فسـاد و بـا اين نهى اكـيد)خـوددارى خـواهيد كـرد؟!)).
شك نيست كه اين استفهام, پس از ايراد آن بـيان موثر در شرح و توضيح زيانهاى خمر و ميسر, عقل و وجدان مخاطبـين را تحت تإثير شديد قرار داده و جوابـى مثبـت و حاكى از كمال خضوع و تسليم از اعماق ضمير ايشان بـرآورده در راه صحيح و روش موثر مبـارزه بـا عادات زشت را به مصلحين بشريت تعليم داده است!
با توجه به اين حقايق, تفاوت تشريعات وضعى و قوانين بشرى بـا شرايع آسمانى معلوم مى شود و ثابـت مى گردد كه تـفاوت ميان آن دو از زمين تا آسمان است.
بـنابـراين, اخلاق مانند جان در همگى مفاصل و پـيوندهاى شرع و فقه اسلام نفوذ و تإثيرى بـسزا دارد و سبـب پذيرش احكام و ضامن اجراى شريعت اسلام مى باشد.

قصاص و گذشت

قران مجيد آنجا كه از شديدترين كيفرها سخن بـه ميان آورده كه طبـع حـساس و دل نازك بـعضيها ممكن است از آن آزرده و متـإثـر گردد, به دنبـال آن بـه توصيه اخلاقى پرداخته تا جلو خشكى و شدت قانون را بگيرد و تا حدودى آن را ملايم نمايد.
مثلا قتل عمد از بزرگترين گناهان و خطرناكترين جناياتى است كه امنيت اجتماع را دستخوش اختـلال مى سازد و بـه همين جهت كيفر اين گناه در كليه شرايع و قوانين از شديدترين كيفرها و غالبـا قتـل است و اين گناه از قديمى تـرين گناهان در اجـتـماع بـشرى است كه تمام شرايع و اديان باستانى درباره آن بحث كرده اند.
تورات در قانونگذارى خود جانب مقتول را رعايت كرده و بـر ولى دم مقرر داشتـه است كه قاتـل را بـكشد و هيچـگونه رحم و شفقتـى درباره قاتل روا نداشته است ولى در انجيل بـيشتر عنايت و رعايت معطوف و متوجه قاتل شده است 15.
ولى شريعت اسلام در اين بـاره حد وسط ميان يهوديت و مسيحيت را اختيار نموده است به اين معنى كه قاتـل را محكوم بـه قتـل كرده ولى به ولى مقتول اختيار داده است كه از ريختن خون قاتل درگذرد و به گرفتن ديه اكتفإ كند.
قرآن مجيد در اين بـاره مى فرمايد:(يا ايها الذين آمنوا كتـب عليكم القصاص فى القتـلى الحر بـالحر و العبـد بـالعبـد والانثى بـالانثى فمن عفى له من اخيه شيى فاتبـاع بـالمعروف و ادإ اليه باحسان ذلك تخفيف من ربـكم و رحمه فمن اعتدى بـعد ذلك فله عذاب اليم)16.
((اى مومنان درباره كشتگان حكم قصاص بر شما نوشته شده است به اين ترتيب كه آزاد در برابر آزاد, و برده در برابر بـرده, و زن در بـرابـر زن, پـس اگر كسى از ناحيه بـرادر(دينى)خود مورد عفو قرار گيرد(و حـكم قصاص تـبـديل بـه خونبـها گردد) بـايد از راه پسنديده پيروى كند(و صاحب خون, حال پرداخت كننده ديه را در نظر بـگيرد)و او(قاتل)نيز بـه نيكى ديه را(بـه ولى مقتول)بـپردازد, اين, تخفيف و رحمتى است از ناحيه پـروردگار شما! و كسى كه بـعد از آن, تجاوز كند, عذاب دردناكى خواهد داشت)) .
قرآن كريم چـنانكه ملاحـظه مى شـود, در اين آيه, ولى مقتـول را برادر قاتل خوانده تا به وسيله آن عاطفه او را بـرانگيزد و دلش را به جانب عفو و رحم متمايل سازد.
و از سوى ديگر بـا جمله(و إدإ اليه بـاحسان)بـه قاتل توصيه شده كه در پـرداخت خونبـها بـا نيكوئى و بـدون سهل انگارى رفتار نمايد و بدهى خود را به طور كامل و به موقع ادا كند.
چـنانكه مى بـينيم, قرآن مجـيد در عـين حـال كه حـكم اصـلى را ((قصاص)) قرار داده و بـراى پـيشگيرى از اثـرات سوء آن در كنار اين حكم, حكم اخلاقى ((عفو)) را عنوان نموده است و در آيه ديگر, پـس از آن كه كيفر هر بـدى و آسيب و خـسارت را كه بـر كسى وارد شود, سيئه و خسـارت و آسـيبـى همانند آن تـعيين كرده اسـت, عفو كنندگان و اصلاح كنندگان را بـه اجـر الهى نويد داده, آنگاه جـهت رفع تعدى و تجاوز در كيفر, محبـت خود را از ستمكاران و متعديان سلب فرموده است:
(...فمن عفى و اصلح فاجـره على الله انه لا يحـب الظالمين)17.
و در آيه ديگر فرموده:(و ان عاقبتم فعاقبوا بـمثل ما عوقبـتم به و لئن صبرتم فهو خير للصابرين)18.
((اگر در مقام عقوبت و كيفر باشيد همانند عقوبـت و لطمه اى كه بر شما وارد شده است, عقوبت كنيد و اگر صبر و بـردبـارى ورزيد, يعنى از كيفر عقوبـت درگذريد, اين صبـر و گذشت بـراى شما بـهتر است)) . دليل مزيت عفو و صبـر در مقابـل عقوبـت همانا اجر الهى است كه بـه هيچ وجه بـا گرفتن خونبـها يا تشفى, حس انتقام قابـل مقايسه نمى باشد.
و در آيه ديگر مى خوانيم:(و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بـالعـين و الانف بـالانف و الاذن بـالاذن و السـن بـالسـن والجروح قصاص فمن تصدق به فهو كفاره له و من لم يحكم بما إنزل الله فاولئك هم الظالمون)19.
اين آيه قسمت ديگرى از احكام جنائى و حدود الهى تورات را شرح مى دهد و مى فرمايد: ((ما در تورات قانون قصاص را مقرر داشتيم كه اگر كسى عمدا بى گناهى را به قتل برساند, اولياى مقتول مى توانند قاتل را در مقابل اعدام نمايند و...)) .
و اگر كسى آسيب به چشم ديگرى برساند و آن را از بين ببـرد او نيز مى تواند چشم او را از بين ببـرد و همچنين در مقابـل بـريدن بينى, جايز است بينى جانى بريده شود و نيز در مقابل بـريدن گوش بـريدن گوش طرف مجاز است و. ... و بـه طور كلى هر كسى جراحتى و زخمى به ديگرى بزند, در مقابل مى توان قصاص كرد)) .
بنابراين, اين حكم قصاص بـه طور عادلانه و بـدون هيچ گونه تفاوت از نظر نژاد و طبـقه اجـتـماعى و طائفه و شخصيت اجـرا مى گردد و هيچ گونه تبعيضى در آن از اين جهات راه ندارد 20.
ولى بـراى آن كه اين توهم پـيش نيايد كه خداوند قصاص كردن را الزامى شمرده و دعوت به مقابله به مثل نموده است به دنبـال اين حكم يك توصيه اخلاقى نموده, و فرموده است:
((اگر كسى از حق خود بگذرد و عفو و بـخشش كند, كفار اى بـراى گناهان او محـسوب مى شود و بـه همان نسبـت كه گذشت بـه خرج داده خداوند از او گذشت مى كند)) .
در حديثى از امام صادق(ع)نقل شده است كه فرمود: ((كسى كه عفو كند, خـداوند بـه همـان اندازه از گـناهان او مـى بـخـشـد)) 21.
اين جـمله در حـقيقت پـاسخ دندان شكنى است بـه كسانى كه قانون قصاص را قانون وحـشـتـناك و غير عادلانه شـمرده اند كه مشـوق روح آدمكشى و مثله كردن اسـت زيرا از مجـموع آيه اسـتـفاده مى شود كه اجازه قصاص براى ايجاد ترس و وحشت در جانيان و در نتيجه تإمين امنيت جانى بـراى مردم بـى گناه اسـت و در عـين حـال راه عـفو و بازگشت نيز در آن گشوده شده است.
و اين نشان مى دهد كه اسلام حتى در بيان شديدترين قوانين كيفرى نيز رسالت اخلاقى خود را فراموش نكرده است.

پى نوشت :

1) دكتر شهابى, ادوارفقه, ج1, ص 16 - 20.
2) نظريه القانون, ص 17 - 16.
3) الفقه الاسلامى, ص 69.
4) حقوق در اسلام, مجيد خدورى, ترجمه زين العابدين رهنما, چاپ اقبال, از مقدمه ربرت هوگوت جاكسون.
5) توبه: 103.
6) بقره: 216.
7) تفسير نمونه, ج2, ص 65.
8) سوره نسإ: 74.
9) توبه: 111.
10) به نقل تفسير نمونه, ج5, ص 70.
11) نحل: 67.
12) بقره: 219.
13) نسإ: 43.
14) مائده: 91 - 90.
15) انجيل متى, اصحاح پنجم, شماره 41 - 38.
16) بقره: 178.
17) شورى: 40.
18) نحل: 126.
19) مائده: 45.
20) البـتـه اين حـكم مانند سـاير احـكام اسـلامى دراى شروط و مقرراتى است كه در كتب فقهى آمده است.
21) نورالـثـقـلـين, ج1, ص 637 - تـفـسـير نمونه, ج4, ص 394.

مقالات مشابه